کد مطلب:94513 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

خطبه 096-در باب اصحابش












[صفحه 256]

چنان از دست شما یاران نیمه راه به تنگ آمده ام كه حاضرم ده تن از شما را به درهمی به معاویه بفروشم، و یك تن از آنانرا به دیناری بستانم! خدای كریم به لطف بی نظیر خویش، ستمگر را فرصتی و مهلتی دهد و بی شك هرگز از محاكمه و مواخذه اش نمیگذرد. پیوسته گرفتار عقوبت آفریدگار قهار خواهد بود و گریبان و گلویش را چنان میفشارد تا نتواند آب گناه آلودش را در كام كفران و عناد فرو برد آگاه باشید، به خدائی كه جان بیمقدار من در كف توانگر اوست، كه گروه شامیان، سرانجام بر شما ظفر خواهند یافت. اما این چیرگیشان نه بخاطر آنست كه سزاوارند، بلكه بدان سبب است كه در كار انجام فرامین گناه آلود سر كرده خویش، بسی عجول و پر شتابند. اما در برابر آنان، شما در اجرای امر ثواب فرمانروایتان بسی سست و بی حال و جمودید این حقیقتی است كه هر ملتی در حالیكه از بیم حكمرانش قرار و آرام ندارد شبش را با هراس به صبح میرساند، اما دریغا كه در اینجا، در میان شما ملت و قومی ستم پیشه در آسودگی و رفاه، شب را به صبح میرسانند در حالیكه من، یعنی فرمانروایتان، از ترس و هول و هراس پیروزی كفر بر ایمان، حتی لحظه ای كوتاه چشمم به روی هم آرام نمی گیرد شما را ب

رای جنگ و جهاد برانگیختم، نرفتید سخن راست در گوشتان خواندم نشنیدید. پیدا و پنهان، به هزار زبان دعوتتان كردم، نپذیرفتید. پندتان دادم، اندرزپذیر نبودید. همه در ظاهر حاضرید اما در حقیقت غائبید بندگانید مانند خواجگان. از سخنان حكمت بارم همچون حیوانات وحشت زده می رمید در پند و اندرزتان میكوشم پذیرا نمیشوید آنزمان كه شما را بجنگ و جهاد با تبهكاران - یعنی شامیان- بر می انگیزم و دعوت میكنم، هنوز كلامم به انجام و سخنم به پایان نرسیده، همچون فرزندان سبا شما را از گرد خود پراكنده می یابم و جملگی به خانه های خود پناه میبرید. پیوسته از یكدیگر بد میگوئید و سخن چینی میكنید هر بامداد شما را همچون چوب تیر، راست و استوار میگردانم، و چون شب به شما میرسم، می بینم كه بسان كمان، پشتتان زیر بار ناراستیها خم شده است خردمند پندگو به ستوه آمد، و خموده دل سست عنصر، از مایوسی نكاست ای زنده های مرده صفت! ای كسانیكه هوسهاتان بسیار و ایمانتان در نافرمانی پایدار است! امیرتان از خدا فرمان میبرد، اما شما از دستورات خیرخواهانه اش سرپیچی میكنید؟ مگر نمی بینید كه چگونه حاكم شام در گناه و بزهكاری است اما قومش با همه جان، فرمانش میبرند؟ به خدا سو

گند، چنان از دست شما به تنگ آمده ام كه حاضرم با معاویه بر سر شما سودا كنم و شما را به یك دینار طلا بفروشم و یك درهم نقره بستانم! آرزو می كنم ده تن از شما را از من بگیرد و یك تن سرباز شامی بمن بدهد ای كوفه نشینان، من از سه چیز كه در شما هست و دو چیز كه اصلا در شما نیست در غم و اندوهم. گوش دارید و نمی شنوید. زبان دارید و لالید. چشم دارید و كورید. در كارزار، نه همچون آزاد مردان، خوش برخوردید و نه در كشاكش گرفتاری ها، برادرانی موثق و مورد اطمینان ای دستتان خاك آلوده باد و پیوسته اسیر فقر و پریشانی باشید! چرا چنینید؟ ای اشتران ساربان گمكرده! شما كه به بیهودگی گرد هم می آئید و از سر جنون و خفت از هم پراكنده میشوید!..،... به خدا... به خدا سوگند، ایقان و ایمان كامل دارم كه اگر كار كارزار دشوار شود و آتش پیكار زبانه كشد و شراره زند، شما مانند زنی كه نوزاد خود را بزاید و او را از خود جدا كند، از گرد پسر ابیطالب پراكنده میشوید. اما من از جانب پروردگارم به راستی و نیك اندیشی خود حجت و گواه دارم، و بفرمان رسول خدا، سفرگر راه راست هستم و از پی راه حقیقت و طریقت روشن روانم و تنها حق را میجویم و عدالت و راستی را بجان میخوا

هم

[صفحه 258]

اینك به خاندان پیامبر بنگرید و از راه پسندیده دین و آئین نیكوی آنان جدا مشوید و از آرمانشان پیروی كنید و آگاه باشید كه تنها این راه طریقت راستین است و بس هرگز گمراه مشوید و در مهلكه هلاك میفتید اگر آنان به صلاح كاری در جائی درنگ كردند، پس شما نیز درنگ كنید و هر لحظه كه بپاخاستند شما نیز قیام كنید. از آنان پیش میفتید - كه بی شك گمراه خواهید شد- و پس نمانید كه هلاك میگردید من بسیاری از یاران رسول خدا را دیده ام، اما یكی از شما را همچون آنان نمی بینم زیرا چون شبشان را با سجده و قیام بدرگاه پروردگار بسر می آوردند، بامدادان، ژولیده مو و غبار آلوده رو بودند گاهی روی و گاهی پیشانیشان را بر خاك می نهادند و برای هر یك از ایندو نوبتی بود. از یاد روز رستاخیز، دلشان همچون اخگر سوزان، مضطرب و نگران بود. از فرط كرنش و سجده به درگاه خدا، گوئیا پیشانیشان بسان زانوان بزان و اشتران، پینه بسته بود، هر لحظه كه بیاد خدا می افتادند از سوز عشق، چنان چشمه سار چشمانشان پر آب میگردید كه از بسیاری اشك، گریبان و دامانشان تر میشد و چون در اندیشه پرهیز و ترس از گناه فرو میرفتند همچون درختی كه در گیر و دار تندبادی سخت قرار گی

رد، بر خود میلرزیدند


صفحه 256، 258.